در این بخش هم نگاران مجموعه اشعار زیبای عاشقانه و احساسی در وصف پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) را آماده کرده ایم. در ادامه شعر کوتاه و بلد عاشقانه و عرفانی از شاعران معروف برای حضرت محمد را می خوانید.
مجموعه اشعار برای حضرت محمد (ص) پیامبر اسلام
ای آفتاب گردون، تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشنی آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرّا ز احتجاب
شمس رسل، محمّد مرسل که در ازل
از ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
امروز قلب عالم و آدم حرای توستاین کوه نور شاهد حرف خدای توست
مکه دگر برای بزرگیت کوچک استفریاد کن رسول که دنیا برای توست
اقرأ باسم ربک یا ایهاالرسولقران بخوان امین که همین آشنای توست
لات و هبل برای تو تعظیم کردهاندوقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست
خورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشندیعنی تمام تکیه عالم عصای توست
بعد از هزار سال دگر میشناسمتوقتی که جای جای دلم رد پای توست
فریادتان تمام زمین را گرفته استامروز هر چه میشنوم از صدای توست
نوریست میان شعر احمراز دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزیبرخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شدبا ابرو و چشم و رنگ اسمر
بنمود خدای بی چگونهبر صورت مصطفی پیمبر
آن صورت او فنای صورتوان نرگس او چو روز محشر
هر گه که به خلق بنگریدیگشتی ز خدا گشاده صد در
چون صورت مصطفی فنا شدعالم بگرفت الله اکبر
مولانا
شعر بلند عاشقانه پیامبر
گزینم قران است و دین محمّد
همین بود ازیرا گزین محمّد
یقینم که من هر دُوان را بورزم
یقینم شود چون یقین محمّد
کلید بهشت و دلیل نعیم
حصار حصین چیست؟ دین محمّد
محمّد رسول خدای است زی ما
همین بود نقش نگین محمّد
ماه، فرو مانَد از جمال محمّد
سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر، با کمال محمّد
وعدة دیدار هر کسی به قیامت
لیلة اسری، شب وصال محمّد
خاک بالین رسول الله همه حِرز شفاستحرز شافی بهرجانِ ناتوان آورده ام
گوهر دریای کاف و نون، محمّد کز ثناشگوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده ام
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید
بسکه در هر نفست جاذبهی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبلهی عزت و ايمان به جهان مي آيد
با قدوم تو براي همهی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد
نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتی ست در این جلوهی عالمتابت
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
ذکر لب های تو سرلوحهی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينهی آئين مسلماني شد
به سراپردهی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد
خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد
«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»
جنتی از همهی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سورهی کوثر داري
دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری
جذبهی چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوهی محشر داری
عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
اسداللهی چون حضرت حيدر داری
حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
جلوهی نورٌ علي نور ، مکرر داری
اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبلهی دنيا هستند
اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست
چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست
با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست
بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست
بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست
سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست
کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
ماه فرو ماند از جمال محمد (ص)سرو نباشد به اعتدال محمد (ص)
قدر فلك را كمال و منزلتى نیستدر نظر قدر با كمال محمد (ص)
وعده دیدار هر كسى به قیامتلیله اسرى شب وصال محمد (ص)
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسىآمده مجموع در ظلال محمد (ص)
عرصه گیتى مجال همت او نیستروز قیامت نگر مجال محمد (ص)
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوسبو كه قبولش كند بلال محمد (ص)
همچو زمین خواهد آسمان كه بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد (ص)
شمس و قمر در زمین حشر نتابدنور نتابد مگر جمال محمد (ص)
شاید اگر آفتاب و ماه نتابدپیش دو ابروى چون هلال محمد (ص)
چشم مرا تا به خواب دید جمالشخواب نمىگیرد از خیال محمد (ص)
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانىعشق محمد(ص) بس است و آل محمد(ص)
سعدی
اشعار عاشقانه و عرفانی حضرت محمد (ص)
قلب مکه می تپد بی اختیار
مکه سرتا پا غرور و افتخار
رخت نو پوشیده بر تن روزگار
در دل او شادمانی بی شمار
کوی و برزنها چراغانی شده
دیده ها از شوق بارانی شده
فرش شد با فرش دیده این زمین
شادمان در آسمان روح الامین
آن شب سكوت خلوت غار حرا شكستبا آن شكست، قامت لات و عزا شكست
آمد به گوش ختم رسولان ندا بخوانمُهر سكوت لعل بشر زان ندا شكست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهلدر سرزمین ركن و مقام عصا شكست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفتتا سد ظلم و فقر به امالقرا شكست
نوح نبى به ساحل رحمت رسید و خوردطوفان به پاس حرمت خیرالورا شكست
بر تخت گل نشست در آتش خلیل حقتا ختمالانبیا گل لبخند را شكست
عیسى مسیح مُهر نبوت به او سپردزیرا كه نیست دین ورا تا جزا شكست
آمد برون ز غار حرا میر كائناتآن سان كه جام خنده باد صبا شكست
در خانه رفت و دید خدیجه كه مىدهداز بوى خویش مُشک غزال ختا شكست
بر دور خویش كهنه گلیمى گرفت و خفتآمد ندا كه داد به خوابش ندا شكست
یا «ايها المدثر»ش آمد به گوش و گفتباید كه سد درد ز هر بینوا شكست
قانون مرگ زنده به گوران به گوركنكز مرگ دختران نرسد بر بقا شكست
آماده بهر گفتن تكبیر كن بلالچون مىدهد به معركه خصم دغا شكست
اینک به خلق دعوت خود آشكار كنهرگز نمىخورد به جهان دین ما شكست
برخیز و بت شكن كه على دستیار توستكز بت نمىخورد على مرتضى شكست
طعن ابى لهب نكند رنجه خاطرتكو مىخورد ز آیه «تبت یدا» شكست
«ژولیده» گفت از اثر وحى ذات حقآن سكوت خلوت غار حرا شكست
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شددل رمیده ما را رفیق و مونس شدنگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشتبه غمزه مسئله آموز صد مدرس شدبه بوی او دل بیمار عاشقان چو صبافدای عارض نسرین و چشم نرگس شدبه صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوستگدای شهر نگه کن که میر مجلس شدخیال آب خضر بست و جام اسکندربه جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شدطربسرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شدلب از ترشح می پاک کن برای خداکه خاطرم به هزاران گنه موسوس شدکرشمه تو شرابی به عاشقان پیمودکه علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شدچو زر عزیز وجود است نظم من آریقبول دولتیان کیمیای این مس شدز راه میکده یاران عنان بگردانیدچرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
“امین” و “امن” و “مومن” آنقَدَر دنیا خطابت کرد
خدا طاقت نیاورد و سرانجام انتخابت کرد
برای هر سری از روشنایت سایه بان می خواست
که شب را پیش پایت سر برید و آفتابت کرد
حجازِ وحشیِ زیبا ندیده دل به حسن ات باخت
که بت ها را شکست و قبله ی دلها حسابت کرد
خدا از چشم زخم مردمان ترسید پس یک شب
تو را تا آسمان ها برد و مثل ماه قابت کرد
تو را از آسمان بارید مثل عشق بر دنیا
زمین را تشنه دید و در دل هر قطره آبت کرد
دوای درد دین و درد دنیا ، درد بی دردی
حضورت دردهای مرگ را حتی طبابت کرد
تو را از دورها هم می شود آموخت ای خورشید!
زمین گیرانه حتی با تو احساس قرابت کرد
که از این فاصله ، این سال های دوریِ نوری
همیشه پرتو مهرت به شب هامان اصابت کرد
هنوز از قله های ماذنه نور تو می روید
فقط باید دعا خواند و یقین در استجابت کرد
آن نور مبین که در جبین ماه استوان ضوء یقین که در دلِ آگاه است
این جملة نور بلکه نور همه نوراز نور محمّدِ رسول الله است
صدای بال و پر جبرئیل می آیدشب است و ماه به آغوش ایل می آید
لب کویر پس از این ترک نخواهد خوردکه ساقی از طرف سلسبیل می آید
لباس خاطره را از حریر عشق بدوزحلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید
نگاه آمنه از این به بعد می خنددچرا که معجزه ای بی بدیل می آید
نور عترت آمد از آیینهامکیست در غار حرای سینهام
رگ رگم پیغام احمد میدهدسینهام بوی محمد میدهد
من سخن گویم ولی من نیستماین منم یا او ندانم کیستم
جبرئیل امشب دمد در نای منقدسیان خوانند با آوای من
ای بتان کعبه در هم بشکنیدبا من امشب از محمد دم زنید
از هوا گلبانگ تهلیل آمدهدیده بگشایید جبریل آمده
مکه تا کی مرکز نا اهلهاستپایمال چکمه بوجهلهاست
مکه دریای فروغ وحی شدبت پرستان بت پرستی نهی شد
روز، روز مرگ ظلم و ظالم استبانگ نفرت مرد ، اقرا حاکم است
یا محمد منجی عالم توییاین مبارک نامه را خاتم توئی
انبیا مشعل ز تو افروختندوز دمت پیغمبری آموختند
غیرت و مردانگی آیین توستعزت زن در حجاب دین توست
بر همه اعلام کن زن برده نیستبرده مردان تن پرورده نیست
خاتم توحید در انگشت توحق به پیش روی و حیدر پشت تو
ما تو را زهرای اطهر دادهایمشیر مردی مثل حیدر دادهایم
ما تو را دادیم در بین همهیک خدیجه یک علی یک فاطمه…!